اولین عشق ...

کلاس دوم راهنمایی میرفتم مدرسه مهیار. مدرسه ام تو خیابون شیر و خورشید بود. نرسیده به چهارراه عباسی. سر کوچه مدرسه یه دکون کفاشی بود. کفاشی محمدی. اولین بار حسنو دم دکون باباش دیدم. نگاهمون به هم افتاد .من عاشق شده بودم. اونم یه لبخند زد و من بیشتر عاشق چالای صورتش شدم. از اون به بعد فقط خودم میدونستم که چقدر ازش خوشم میاد. دوست شعیب بود و گاهی می اومد درخونه دنبال شعیب. من که بچه کوچیکه خونه بودمو وظیفم باز کردن در بود باعلاقه و اشتیاق بیشتری این کارسابقا سخت و اکنون شیرینو انجام میدادم. شاید اونو ببینم!! هیچ وقت باهم کلامی صحبت نکردیم. من خاطرخواهش شده بودم و اون انگار اصلا نفهمیده بود!.............. بعدازبیست سال که اون مدتی رو زندان بود و منهم سه تا بچه داشتم یه روز با رضا و کتی رفتیم مدرسه رو به بچه ها نشون بدم شاید اونو هم ببینیم!! دیدمش بچه ها رو هم معرفی کردم. هنوز نگاهش شیرین بود ولی من دیگه هیچ حس قشنگی از دیدنش بهم دست نداد..... قدش به زحمت تا شونه های من میرسید و از اون ابهتی که قدیما داشت خبری نبود. فکر میکنم اون به من هیچ احساسی نداشته بود از اول. ولی برای من همیشه اولین عشق نوجوانیم بوده و خواهد بود!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد