دمکراسی


زنگ خونه رو که زدن، کتی جواب داد. با خوشحالی درو باز کرد. دویدم یه لباس مناسب بپوشم. درو که باز کردم. حسابی توو ذوقم خورد. این چه وضعییه برا خودت درست کردی؟ چرا موهاتو زدی؟ چرا موبایلت خاموشه؟ چرا به تلفن خونه جواب نمی دی؟ خواستم ازش نخورده باشم و جوابشو بدم. گفتم: برای یه بارم که شده سکوت کنم. دو تا چای آوردم و بیسکویت تعارفش کردم. هنوز استکان چای رو به لباش نرسونده بود، که کفت: چه خبره اینقدر چاق شدی؟ یه کم به فکر باش. خیلی چاق شدی. دیگه قاطی کردم. فکر می کنین راجع به کریم حرف می زنم؟ نه! کریم آقاتر و با معرفت تر از این حرفاس.  در مورد یکی از بهترین دوستام حرف می زنم. یکی از اونایی که شدیدا به دمکراسی و آزادی اعتقاد داره و بسیار مهربون و کار درسته. از اونایی که تو مشکلات در کنارته و ..... البته به امور شخصی تو هم کار داره! بهش گفتم: اولا دلم می خواست موهامو کوتاه کنم. این کار حقوق کسی رو پایمال کرده؟ موبایلمو خونه خواهرم جا گذاشتم. گناه که نکردم؟ حوصله تلفن خونه رو هم نداشتم بابا آخه شاید دلم بخواد دو روز گم و گور بشم. اصن مگه تو باسکول داری که مرتب وزن منو کنترل می کنی؟ دو ساعت همو می بینیم باید راجع به همه چیز هم نظر بدیم؟ به شمام گفته باشم ها: زیاد تو امور شخصی دیگران دقیق نشین همو که می بینین تو بحر صورت و هیکل وموو. نرین به‌خدا حیفه این زمانی رو که با همیم. قدرشو بدونیم. گاهی هم نه برای دیدن ظاهرمون. یه کم دقیق تر خود واقعی مون رو تو آینه ببینیم. اونم آینه قدی. با احترام و عشق به دوست عزیزم!