کریمه

 اولین بار که بدون ماسک چهره شو دیدم، تو اتاق دکتر روی تخت معاینه نشسته بود...خدایا چقدر قشنگ بود این دختر... چشماشو قبلا دیده بودم ولی صورتش رو نه... مثل ماه بود... لباش با وجود کم خونی که داشت، رنگ انار سرخ بود... کریمه اهل مزار شریفه... از بیمارای قدیم دکتره....5  سالش که بوده بعد ازاعدام نجیب الله، پدرش که استاد دانشگاه بوده از اونجا فرار کرده با خانواده ش. برادراش درس پزشکی می خوندن.... تو ایران پدرش و برادراش عملگی می کردن... چه غروری داره ای کریمه.... با غرور حرف میزد وهیچ بغضی در گلو نداشت... وقتی کلیه هاش از کار افتاده بود... پدر و برادراش تمام پس اندازشونو خرج کریمه کردن... اون حالا یه پسرم داره... یه بچه باهوش وفوق العاده که آرزوی هر پدرومادریه... نقاشی های قشنگی میکشه که هیچ معلمی یادش نداده... امسال با هزار بدبختی اسم پسرشو تو مدرسه نوشته... تو یکی از روستاهای کاشان زندگی می کنه.... وتنها آرزوش اینه که بتونه دوباره بره مزار شریف...