خدمت دختر عمه عزیزم...ایران
خانوم!
پس از سلام و عرض ارادت !
ای عزیز دل...جای شما در عروسی بسیار خالی بود...البت عروسی از نوع تفکیک جنسیتی بود...خانمها این ور پرده...آقایان آن ور پرده...
مراسم عروسی با خواندن خطبه شروع شد و عروس خانوم طبق سنت دیرین ...پس از چیدن گل و خرید گلاب و سومی را هم یادم نمیاید..بالاخره بله را گفت.
پس از آن ما درخواست موسیقی کردیم...مادر عروس خانوم فرمودند:وقت اذان است!!!
والا دروغ چرا...ما که به چشم خودمان کسی را ندیدیم که سالن را به قصد نماز خانه ترک کند...لابد مادر عروس خانوم،نمازشان را اول وقت می خوانند!!
کمی عصبانی شده بودیم که یاد نصیحت های ارزشمند شما افتادیم که همواره ما را به صبوری رهنمون می کردید و جلوی زبانمان را گرفتیم.
بالاخره موسیقی بی رمق صدا و سیمایی پخش شد...نمی دانستیم با این موسیقی باید برقصیم یا گریه کنیم؟
کم کم یخها باز شد و موسیقی نواحی شما...یعنی موسیقی لوس آنجلسی هم پایش به سالن باز شد.
مادر عروس خانوم به هیچ عنوان اجازه نمی داد که از عروس عکس بگیریم...دلم برایش سوخت...بهترین شب عمرش که می توانست شب شیرینی باشد...تمام وقت مشغول مراقبت از ما بود که مبادا عکسی از عروس خانوم بگیریم!!!
اما عروس خانوم...خودش عروس شیرینی بود...سفید رو ...تپل و بسیار خنده رو...تمام مدت لبخند از لبانش دور نمیشد...بسیار او را پسندیدم...کمی با ما بگردد...بهتر هم میشود!
بضاعت عکاسی ما همین بود....تقریبا همه بودیم بجز فریده خانوم همسر حسین جان...گفته بود چون فشار خون خواهرم پایین است...نمی توانم در عروسی شرکت کنم!!!
زیاده عرضی نیست....روی ماهتان را می بوسم.
30 شهریور 1393